امیرحسین امیرحسین ، تا این لحظه: 11 سال و 8 ماه و 3 روز سن داره

امیرحسین

خاطرات سفر حج: مسجد شجره و احرام

روز آخر مدینه بود. قرار بود ساعت 4:30 از هتل بریم مسجد شجره تا محرم بشیم و بریم مکه! مامانت تو هتل غسل کرد و لباس احرام پوشید. دعاهای مربوطه را هم من براش خوندم و اون تکرار کرد. آخه شب قبلش نشستم از هر چی کتاب و روایت که همراهم بود یه خلاصه برداری کردم و یک چک لیست درست کردم. حدیث شبلی هم مادریت از تهران برام نوشته بود. قدم به قدم به مامانت فلسفه اعمالو از کلام امام معصوم می گفتم. یه پا روحانی کاروان شده بودم. مامانت تو لباس احرام مثل فرشته ها شده بود. من احرام نپوشیدم و غسلم نکردم گفتم می ریم مسجد شجره.خلاصه تولابی هتل یکی که منو مامانتو دید گفت شما واسه عروسیتون اومدین؟! گفتم بابا بچه مون سه ماه دیگه داره به دنیا میاد! مسجد شجره خیلی...
18 تير 1391

خاطرات سفر حج: کالسکه امیرحسین

امروز می خوام خاطره خرین کالسکه امیر حسینو بنویسم. اما قبلش بگم که مامانتو از ساعت 2:30 بردم بیمارستان خاتم برای کلاس زایمان. من هم خونه پدربزرگ هستم و دارم این مطلبو می نویسم.منتظرم بهم زنگ بزنه برم دنبالش. اما کالسکه! و تو چه در ک می کنی که این کالسکه چطور خریده شده!! تو مدینه بابابزرگت چندتا کالسکه دیده بود ولی در مجموع چون جو معنوی داشتیم برایندش به خرید منتج نشده بود. تو مکه یه روز بابابزرگ و خاله رفته بودن فروشگاه الدولی و اومدن گفتن چه کالسکه هایی دیدن و دل مامانتو حسابی بردن. خدومونیم من خیلی جو خرید نبودم و لی بالاخره یه روز بعد از ظهر همه با هم رفتیم تا هم واسه تو کالسکه بخریم هم سوغاتی. چون تو مدینه سوغاتی برای مردها...
18 تير 1391

اسباب بازی

دیروز که از بهار اومدیم به بابا گفتم بیا بریم یه دونه از اون ماشین بزرگا که قبلا دیده بودیم واسه امیرحسین بخریم. گفت نه!امروز زیاد راه رفتی واست خوب نیست. خلاصه امروز که از سر کار اومد هی گفتم کی میریم کی میریم. تا بالاخره بعد از نماز یه ایمیل را که باید برای استادش میفرستاد و آماده کرد و بعد رفتیم. تقریبا مغازه ها داشت می بستن که ما این ماشین اتش نشانی و جرثقیل را برات خریدیم..البته احتمالا وقتی به سنی برسی که این وبلاگو بخونی اثری از این ها نمونده باشه!!   ...
18 تير 1391

من دایی شدم!!

فردای روزی که ما از مکه اومدیم عمه و شوهرعمه با هم رفتن کربلا. وقتی برگشتن اومدن خونه ما. ما برای اونا یه دست لباس ، یه جفت جوراب و کفش نی نی  سوغاتی اورده بودیم. خلاصه شوهر عمه ات گفت میثم! این بچه شما شش ماه از بچه ما بزرگتره اونو نزنشا!! منم گفتم باشه بابا می گم نزنه... گفت بابا چه دانشجوی دکترایی هستی! و دوباره جمله قبلشو تکرار کرد. ما تازه فهمیدیم که بله! آبجی خانوم ما هم مامان شده. البته الان حدودا دو ماهش هست. همه کلی خوشحالن که دوتا فرشته آسمونی میخوان بیان تو خونمون. امیرحسینم خیلی خوشحاله که یه همبازی پیدا می کنه. راستی من فال حافظ گرفتم و مثل همیشه که فالام میزنه تو خال این غزل اومد « بود آیا که در میکده...
18 تير 1391

خریدهای خیابان بهار

بالاخره این جمعه بابایی من و شمارو برد خیابابون بهار. چهارشنبه امتحانشو داد و جمعه فردای نیمه شعبان گفت بریم خیابان بهار.از ساعت 11:30 از خونه زدیم بیرون و تا ساعت 3بعد از ظهر رسیدیم خونه مامان بزرگت. من کلی راه رفتم ولی اونقدر ذوق وشوق داشتم که خیلی خسته نشدم. این هم جوجوهای بالای تخت گل پسری که از خیابان بهار واسش با بابایی خریدیم تازشم قاشقم دماسنج داره اگه پوفم داغ باشه رنگش عوض میشه!!(امیرحسین) ...
18 تير 1391

خاطرات سفر حج: صندلی ماشین امیرحسین

فردای روزی که از باوارث کالسکه خریدیم بعد از صبحانه تصمیم گرفتم مجددا برم اونجا .چون برای بابابزرگ شوهر عمه ات و آقای هاشمی دوست و همکارم چیزی نخریده بودم. گفتم مامانتو نمی برم چون دیشب خسته شده بود و البته صبح هم از ساعت 3 رفته بود حرم و برای صبحانه برگشته بود. وقتی اومد تو اتاق به مامانت گفتم اونم گفت دقیقا همین تصمیمو داشته که به من بگه بریم باوارث و تقریبا مطمئن بوده که منم مخالفت می کنم!! خلاصه به همراه مامان و مامان بزرگ و خاله ات رفتیم باوارث. بابا بزرگت رفته بود یه فروشگاه دیگه! من رفتم طبقه بالاش دنبال لباس مردونه.مامان اومد یه چرخ زد و رفت پایین بخش لوازم بچه ها.یه ربع بعد زنگ زد و گفت بیا پایین.رفتم دیدم دم صندلی ماشینا ا...
18 تير 1391

امیرحسین سک سکه می کنه

این چند روز خیلی سرم شلوغ بود. بالاخره امتحان آخرمو دادم... اما هنوز پروژه درسیم مونده که کلی زمان می بره. یه خاطره از همین هفته پیش یادم اومد. شب قبل از خواب من مامانت گفت امیرحسین داره سک سکه می کنه!!! تو تو دلش به صورت ریتمیک ضربه میزدی یا به قول مامانت تکون تکون می خوردی. من کلی خوشحال شدم
18 تير 1391

آزمون زبان دکتری را قبول شدم...

الان رفتم تو سایت آزمون زبان دانشگاه و دیدیم آزمونو قبول شدم. حدنصاب 500 بود و من 690 شدم!!خیلی خوشحال شدم چون دیگه انشالله برای امتحان جامع مانعی وجود نداره. اینا همش از پا قدم سرباز کوچولوی امام حسینه که خدا برکتو به بابا و مامانش داره می ده.
18 تير 1391

نمک زندگی ما.

بابایی همیشه این شعرو می خونه یاد تو زینت دنیاست ابا عبدالله                           نمک زندگی ماست اباعبدلله قربرون امیرحسین هدیه آسمونی امام حسین بریم که نمک زندگی ما شده
5 تير 1391
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به امیرحسین می باشد